فمینیسم و ماهیت آدم

بحث درباره ماهیت آدمی از مباحث مهم در فلسفه است. چگونگی نگریستن به این مسئله بخش مهمی از مبنای متافیزیکی هر دیدگاهی را تشکیل می دهد. فمینیسم به عنوان یک مکتب فکری دیدگاه خاص خود را دارد که با نقد به فلسفه آغاز می شود .

فمینیستها به جریان غالب فلسفه در بحث ماهیت آدمی نقدهایی را وارد دانسته اند. از نظر آن­ها آنچه فیلسوفان تحت عنوان ماهیت آدمی مورد بحث و نظر قرار داده اند نه ماهیت آدم به معنای عام آن که ماهیت مردان بوده است. به زعم آن­ها اگرچه سئوال اصلی ذیل «ماهیت آدمی چیست؟» مطرح می شود اما در واقع سئوال این است: «ماهیت مردان چیست؟ »

                      

فمینیستها با استناد به تعاریفی که تاکنون از آدمی ارائه شده است نظر خود را بسط می دهند. تعاریفی از قبیل: انسان حیوان ناطق، انسان سیاسی، انسان موجودی آزاد و... از نظر آن­ها این ویژگیهایی است که همیشه به مردان نسبت داده شده است.

نقد آنان به «کانت» هم در همین زمینه است. از نظر آنان در تصویر کانتی از ماهیت آدمی ویژگی های مردانه، تعیین کننده هستند. گالینا برانت[1] بیان می کند : « کانت قایل به تفاوت خصایص طبیعی مردان و زنان بوده است. از نظر وی، طبیعت، مطابق هدف خود،ویژگیهای روح را بین دو جنس تقسیم کرده است. سهم مردان در این تقسیم بندی، عبارت است از: عظمت، تفکر ژرف، توانایی غلبه بر مشکلات، پیروی از اصول، سختکوشی و تفکر انتزاعی. در مقابل زنان از این ویژگیها برخوردار شده اند: زیبایی، حساسیت، حییا، لطف و ممهربانی، همدلی، سخاوت و نظیر آن.»[2]

گرچه کانت برتری یک جنس بر دیگری را مطرح نمی کند اما برانت معتقد است کانت اخلاق را سازنده انسان می داند و این ویژگی را از آن مردان می داند.

دومین وجه انتقاد فمینیستها این است که مسئله ماهیت آدمی شبه  مسئله است. به این معنا که امری انتزاعی و غیرواقعی تحت عنوان انسان بدون در نظر گرفتن تفاوت جنس آن­ها وجود ندارد. ماهیت معینی برای انسان وجود ندارد درنتیجه بحثهایی درباره ماهیت انسان مسئله ای کاذب است.

نظر فمینیستها درباره ماهیت آدمی

نگاه فمینیستها به مسئله ماهیت آدمی یا چیستی زن و مرد را می توان در چند رویکرد متفاوت تقسیم بندی کرد.

از منظر برخی فمینیستها نمی توان از مفهوم کلی به نام زن و مرد سخن گفت، به عبارت دیگر از نظر آنها موجود آدمی در جامعه و تحت شرایط فرهنگی خاص خصلتی مردانه یا زنانه می یابد. سیمون دوبوار[3] در کتاب «جنس دوم[4]» این مسئله را به این صورت مطرح نمود: «کسی زن به دنیا نمی آید بلکه زن می شود. »

فمینیستها بین مفهوم «جنس[5]» از «جنسیت[6]» تفاوت قایل می شوند. جنس به تفاوتهای بیولوژیکی گفته می شود که ریشه طبیعی دارند اما جنسیت مقوله ای فرهنگی و تاریخی است و به تفاوتهای اجتماعی و فرهنگی گفته می شود که مفهوم زن و مرد را می سازد. به این معنا زن و مرد به عنوان سازه های فرهنگی در نظر گرفته می شود و ویژگیهای بیولوژیک کم رنگ می شود.

وضعیت مطلوب از نظر این فمینیستها جامعه­ای است که « نقش­های اجتماعی و نیز جهت­گیری­های جنسی، برحسب زن بودن و مرد بودن تعیین نمی شوند، بلکه افرادی از هر دو جنس می توانند هر نقشی را که ترجیح می دهند انتخاب کنند. این جامعه، جامعه ای مردسالار نیست بلکه جامعه «مرد-زنی[7]» است. » [8]

دسته دیگر فمینیستها، برخلاف آنچه مطرح شد معتقدند زنان از ماهیت ویژه برخوردارند. ماهیتی زنانه که متفاوت از ماهیت مردانه است و باید آن را کشف کرد. برخی ماهیت زنان را برتر از مردان می دانند و برخی تنها بر تفاوتها تاکید می کنند. فمینیستهای معتقد به این تفکر از نظریه فروید[9] تاثیر بسیار پذیرفتند او معتقد به تفاوت فرایند شناختی در پسران و دختران بود و بر این نظر بود که دختران به من برتر[10] دست نمی یابند و برخلاف پسران که با حل عقده اودیپ[11] به استقلال و هویت شکل یافته می رسند، عقده الکترا[12] در آنها به صورت خودآزاری و آزارطلبی منتهی می شود.

 فمینیستهایی که به نظریه فروید انتقاداتی وارد دانسته اند هم بر تفاوتهای شناختی زنان و مردان تاکید داشتند. قابلیت باروری زنان از جمله مسایل مورد تاکید آنانست که بر این تفاوت صحه می گذارد. از جمله منتقدین فروید در این نظریه «کارن هورنای[13]»بود. وی معتقد بود که عامل مهم در شکل گیری شخصیت، غبطه مردان نسبت به زنان است. آنها نسبت به استعداد باروری زنان غبطه می خورند و نام آن را «غبطه رحم[14]» نهاد. از نظر او  پیشرفت مردان در واقع جبران افراطی احساس حقارت کالبد شکافی آنها و ناشی از «عقده زنانگی[15]» است.[16]

از نظر فمینیستها این تفاوتها تنها فیزیکی نیست بلکه به عوامل فرهنگی وابسته است. شرایط فرهنگی، اجتماعی و ... دو ساحت متفاوت بری زن و مرد ایجاد نموده است.

در این میان برخی معتقدند با وجود تفاوتهایی که بین زن و مرد وجود دارد، ویژگی­هایی در نژاد بشر وجود دارد که جنسیت پذیر نیست و به انسان در معنای کلی آن بر می گردد. با توجه به این ویژگیها می توان مفهوم جدیدی از انسان ارائه داد و مفهوم انسان را بازبینی کرد. 



[1]. Galina Brandt

[2] باقری، خسرو (1382). مبانی فلسفی فمینیسم. تهران: طرح توسعه تحقیقات علوم انسانی. ص70

[3]. Simon de Beauvoir

[4] .The Second Sex

[5] .Sex

[6] .Gender

[7]. Androgynouse

[8] . همان:ص81

[9]. Sigmund Freud

[10] Superego

[11] .Odipal complex

[12] Electra complex

[13]. Karen Horney

[14]. Womb envy

[15]. Feminity complex

[16] . شیبلی هاید،جانت (1384) روانشناسی زنان، سهم زنان در تجربه بشری. ترجمه دکتر اکرم خمسه. تهران: آگه، ارجمند. ص59

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد