فقط نــــــــــــــــــــــگاه زنانه و دیگر تقریباً هیچ

یکشنبه 29 دی ماه سال 1387


زمان به عنوان عنصر تعیین کننده اتمسفر حاکم بر داستان از منظر جنبه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، حالت گنگ و نامأنوس و بی مفهوم داشته و در پاره ای موارد مانند اختلاف سنی راوی و مرد زینت و سالهای آشنایی آنها در دانشگاه و اصولاً سالهای اولیه که داستان روایت می کند نسبت به سالهای پایانی که راوی در بیمارستان بستری است کاملاً غیر منطقی به نظر می رسد .

راوی با نام نبردن از خود و دادن لقب "مرد زینت" به معشوقش در واقع دنباله رو نظام فکری مخدوش حاکم بر جامعه که در آن از زن به عنوان عنصر درجه دوم و شخصی که علی القاعده تقریباً حقی ندارد نشان می دهد و جالب اینکه در جای جای داستان با تکرار و تأکید ضمنی ولی محسوس آن ولو با انتقادات جزئی که بر آن روح کلی خدشه ای وارد نمی سازد آن را مورد تأیید نیز قرار می دهد (به زن ها یاد داده اند که باید سکوت کنند، اشاره به توپ سنگی در صفحه 188، اشاره به سکسکه مادر راوی خلال صفحه 189، و این که راوی می گوید من هم مثل عزیز کم حرف می زنم که در واقع نشان دهنده مطیع بودن زنان است درصفحه 191) .

سیر داستان به عقیده من می خواهد القاگر این امر باشد که مردانی معشوقه انتخاب می کنند که در زندگی و رابطه زناشویی رسمی خود دچار خلأ هستند، اعم از این که همسر خود را دوست ندارند و یا همسرشان آنها را فریب داده! (راوی این را از زبان مرد زینت نقل می کند) و یا هرگونه اختلاف دیگر و یا حداقل سهواً به این موضوع دامن می زند و آن را تلویحاً تأییـد می نماید . همچنین به طور ضمنی اظهار می گردد که زینت از معشوقه داشتن همسرش اطلاع دارد ولی به خاطر آن که سال ها پیش همسـرش با اینکه چندین سال از او کوچکتـر بوده، او را به عنوان همسـر انتخاب کرده و این عمل از سـوی یک مرد لطـفی بی حد و حصر محسـوب می گردد، نسبت به این قضیه واکنشی نشان نمی دهد و مانند یک زن مطیع، خیاطی و آشپزی می کند و بدون دغدغه مشغول رتق و فتق امور خانه و بچه هاست . گرفتاری های کاری همسرش نیز که طی سالیان وضع اقتصادی اش بهتر می شود و با تغییر شرایط او نیز  تغییر کرده جای صحبتی برای زن نمی گذارد دلیلی است برای گذراندن اوقات بیشتر در بیرون از خانه و با معشوقه بودن !

به عقیده من ما در این داستان با مردی هوشمند رو به رو هستیم که در جوانی کاری بسیار تحسین برانگیز انجام می دهد و در واقع از سر دلسوزی (حقیقتاً این گونه است، کلاً تمامی مردان خیر، دلسوز و از خود گذشته اند) زینت را به عنوان همسر انتخاب می کند که مورد تمجید دایی اش هم قرار می گیرد و این عمل به زعم همه اعم از خانواده، آشنایان و دوستان و حتی محضردار کاملاً از خود گذشتگی محسوب می گردد . همچنین در دانشگاه با این که مشخص نمی شود چرا مرد در نظر راوی قهرمان جلوه می کند ولی تنها جذبه او که در داستان ذکر شده همین قهرمان بودن است . زیرکی های دیگر او نیز این است که وقتی دختر را به خانه اش می برد، او نباید به چیزی دست بزند، حتی برای یک بار هم آن طور که در داستان آمده اسم دختر را صدا نمی زند تا مبادا که نام او در جایی نا خواسته از دهانش بپرد . مرد برای خودش حلقه انتخاب نمی کند چون حلقه با گذر زمان بر روی انگشت اثر باقی می گذارد، وقتی کوبلن را به خانه می آورد می گوید که آن را از خانم دستفروشی خریده است و امثالهم . اما نکته اینجاست که با در نظر گرفتن موضوع لطف و دلسوزی اگر کسی هم از این مسئله با خبر گردد، علت حتماً این بوده است که ایشان در زندگی زناشویی خود از نظر جنسی و عاطفی ارضا نشده است و با اضافه کردن این مطلب که زینت او را فریب داده است موضوع کاملاً طبیعی جلوه می کند .

نکته دیگر اینکه راوی از معشوق خودش که این رابطه را با او برقرار کرده و به خواسته های کوچک او مثل صدا زدن نامش، استفاده از حلقه و ... تن نمی دهد ناراحت نیست، ولی در همه حال نسبت به زینت! احساس بدی دارد و دوست دارد این مطلب را باور کند که زینت مرد را فریب داده است و این گونه می خواهد مرد را از مذان اتهام خارج کند در صورتی که مقصر اصلی اوست . در واقع زن ها باز هم باید خودشان را مقصر بدانند نه مردان را و این نقض مطلبی است که نویسنده به آن انتقاد جدی دارد و آن اینکه چرا مرد همیشه مراد است و زن همیشه مرید ؟ راوی در چالش های ذهنی  خودش به زینت حسودی می کند، با او می جنگد، لعن و نفرین می کند و حتی می خواهد او را بکشد ولی چون با کشتن او باز هم از لحاظ فکری درگیر است از این کار صرف نظر می نماید و برای آرامش خودش می گوید که زینت تو هم مثل من هستی، یعنی هر دوی ما قربانی هستیم که این مطلب هم باز در تناقض با انتقاد از مراد و مرید بودن است .

 نویسنده در هنگام جشن ختنه سوران پسر همسایه پسر را در حالی که با افتخار در تخت خوابیده است توصیف می کند و این باز هم تأیید کننده فرهنگ عامه است که در آن مسائل مربوط به مردان نیاز به هیچ گونه پرده پوشی ندارد و حتی برای آن جشن برپا می شود ولی زنان باید ساده ترین مسائل خود را مخفی کنند . مورد دیگر اینکه، چرا راضی و راوی که وجوه مشترک زیادی با یکدیگر دارند، اصلاً راجع به مسائلشان با هم صحبت نمی کنند حتی هر موقع که بحثی پیش می آید از ادامه دادن آن طفره می روند و این باز مؤید جریان مرد سالار حاکم بر جامعه است که به زنان اجازه صحبت درباره مسائل خود را نمی دهـد . مرد زینت به راوی پیشـنهاد می دهد که کاغذی برای رابطه خود درست کنند ولی به این منظور که دچار مشکل نشوند نه اینکه او هم حقی دارد . تکرار دوباره این مطلب هم خالی از لطف نیست که چرا راوی اسمی از خودش نمی برد ؟ گویی خودش هم باور دارد که در زندگی نقشی نداشته و مثل یک سایه در خدمت مرد بوده است و از معشوق خود به نام مرد زینت نام می برد، مگر نه این است که خودش هم خود را به عنوان یک هویت زنده و غیر قابل انکار قبول ندارد ؟ در آخر هم برای جبران درد سقط جنین و تنهایی واقعی طی این سال ها با نهادن نام انتخابی راوی بر فرزند بهار همه چیز با خوبی و خوشی و به عنوان یک پایان خوب ختم می شود و این است مرهم تمام آلام یک معشوقه از زندگی با معشوقش، یک نام !!!

 

در داستان به نکات امیـدوار کننده ای نیز بر می خوریم ولی افسـوس اینکه، باز هم همـان روح مرد سالار حـاکم همچون چادری مانع از گسترش تلألو نور می گردد، مانع از پدیداری این اندک نکات می شود .

در ابتدای داستان نویسنده بسیار واضح و روشن به این مطلب اذعان دارد که همیشه و در هر شرایطی مرد مراد و زن ها ! مرید هستند . این اشاره بسیار درست است و اگر آن روح آزار دهنده وجود نداشت، این مسئله می توانست به نکته کلیدی و قدرتمند آن بدل گردد . همچنین از تضاد معنایی بین همدم و یک دم که در واقع حاوی فلسفه نگاه مردان است با زیرکی استفاده شده است . باز هم در اواسط داستان می بینیم که نویسنده روایت می کند که مادر راوی از راضی و مادر راضی از راوی دل خوشی ندارند چه آنها فاقد زنانگی که رکن اصلی وجودشان باید باشد هستند، نوع آرایششان تقریباً همانند پسرهاست، البته در اینجا نیز به یک تضاد برمی خوریم . چگونه دختری که مانند پسرها لباس می پوشد و این نوع پوشش در واقع زاییده تفکر و خط مشی اوست این سرنوشت را که متعلق به زنانی با زنانگی بسیار و با آن خط مشی است پیدا می کند ؟ چگونه مرد زینت خواستار ایجاد رابطه با کسی است که به احتمال فراوان جذبه زنانه ندارد ؟  ولی گذشته از این، این مسئله نشان گر تفکر مرد سالار است که زن را فقط با زنانگی می خواهد و به نظر من نویسنده سعی کرده این تفکر را حداقل مذموم جلوه دهد . جنبه دیگری که وجود دارد به اعتقاد من مقایسه ضمنی وضعیت گذشته و حال جامعه می تواند باشد، هنگامی که ازدواج مجدد پدر راوی مطرح می گردد می بینیم که او بدون هیچ ملاحظه ای به خانه آن ها می رود و هیـچ پرده پوشی در کار نیست ولی مرد زینت، راوی را از زینت مخفی می کند . کما اینکه او به زینت لطف کرده بود ولی پدر راوی حتی آن عمل را نیز انجام نداده است . هر چند باز هم در دل این نکته مثبت، نکته منفی دیگری نیز می بینیم و آن اینکه وقتی مـادر راوی به حالت قهر خانه را ترک می کند، با رفتن ریحـان و خانواده اش او با افتخار به خانه برمی گردد بی آن که اتفاقی افتاده باشد !

در پایان هم مسئله امیدوار کننده و بیشتر تعجب آور اینکه راوی برای اولین بار یک خواسته را برای مرد زینت مطرح می کند و آن داشتن یک خانه مستقل است تا از از خانه و نگاه سنگین خانواده آسوده شود و در حقیقت به دنبال راهی هر چند کوچک برای یافتن هویتی مستقل و دیگر است که می تواند به عنوان گره داستان مطرح شود، علی رغم اینکه با بی اعتنایی چند باره مرد زینت رو به رو می شود .


کاوه