به بهانه روز کودکی که گذشت و به هیچ کار نیامد ...

                         

« ... آدم بزرگها ارقام را دوست دارند. وقتی با ایشان از دوست تازه ای صحبت می کنید هیچوقت از شما راجع به آنچه اصل است نمی پرسند. هیچوقت به شما نمی گویند که مثلا صدای او چطور است؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟ آیا پروانه جمع می کند؟ بلکه از شما می پرسند: «چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟» و تنها درآن وقت است که خیال می کنند او را می شناسند. اگر شما به آدم بزرگها بگویید : «من خانه زیبایی دیدم پشت بامش کبوتران...» نمی توانند آن را در نظر مجسم کنند. باید به ایشان گفت : «یک خانه صد هزار فرانکی دیدم!» آن وقت به بانگ بلند خواهند گفت : به به ! چه حانه قشنگی!

همین طور اگر شما به ایشان بگویید : «دلیل اینکه شازده کوچولو وجود داشت این است که او بچه شیرین زبانی بود و می خندید و گوسفند می خواست و هر کس گوسفند بخواهد دلیل بر این است که وجود دارد.» شانه بالا می اندازند و شما را بچه می پندارند! ولی اگر به ایشان بگویید: « سیاره ای که شازده کوچولو از آنجا آمده ب 612 است » باور خواهند کرد و شما را از شر سوالهای خود راحت خواهند گذاشت. آدم بزرگها همین طورند . نباید از ایشان رنجید. بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها خیلی گذشت داشته باشند.

ولی البته ما که معنی زندگی را درک می کنیم به اعداد می خندیم... »

دوسنت اگزوپری، آنتوان. شازده کوچولو . ترجمه محمد قاضی. شرکت سهامی کتابهای جیبی:1382 صص25و26

 

  

پ.ن. 

می توانید بپرسید چرا بعد این همه وقت برای روز کودک پستی گذاشتم! امروز بهنود شجاعی اعدام شد و من دلم عجیب درد گرفت برای این همه روزهای بی خاصیتی که به هیچ به کار نمی آیند. 

 بهنود وقتی ۱۷ سالش بود مرتکب قتل غیر عمد شد و حالا در ۲۱ سالگی اعدام!‌  

آدم بزرگها ارقام را دوست دارند ! ۲۱ سال برای اعدام کافیست! 

آقا! سید خندان؟

۱.

ساعت 10.30 است و من سر یکی از خیابانها منتظر تاکسی هستم. ماشینهایی که از کنارم می گذرند چند واکنش نشان می دهند. یا با تعجب از ماشین خیره می شوند و کلی سئوال و توبیخ و... در نگاهشان موج می زند! یا با نیشخند بوق می زنند البته گاهی عملگراتر می ایستند و ... یا نمی بینند مرا!

بالاخره ماشینی می ایستد و سوار می شوم:

_ خانوم نمی ترسی این وقت شب؟اینجا خیلی خطرناکه! منم می ترسم بیام پیاده این ورا این وقت شب!

_ من ولی نمی ترسم!

ادامه مطلب ...

چند قدم با حجاب

1.

کنار بزرگراه ایستاده ام در انتظار تاکسی. _ آریانا ...

سوار می شوم . راننده از آینه جلوی ماشین مرا مخاطب قرار می دهد.

_ هی آریانای خدا بیامرز!

لبخند می زنم و به بیرون خیره می شوم . می دانم دلش پرتر از آن است که نیاز به همراهی من داشته باشد.  :

_ می گم خدا بیامرز می خندی! شما که سنت قد نمی ده! مَثَل می گم الان شما اون موقع بودی اون روسریتو می انداختی بیرون، یه شلوار جین پات می کردی این مانتوتم قدش کوتاه تر می شد. اسپرت می رفتی بیرون! راحتر نبودی به خدا؟

باز هم لبخند می زنم...

ادامه مطلب ...

قدرت

 در رسوبات تاریخمان زیستن

امروز کج بیلی بیرون کشید از دل خاک سست زمین

بطری کهربای صد ساله را

دوای درمان تب یا افسردگی، داروی تقویتی

برای زیستن بر کره ی ارض، در زمستانهای سخت، در فصلهای قطبی

امروز درباره ی ماری کوری* میخواندم:

خودش باید میدانسته که بیماریش ناشی از پرتوهای رادیوییست

جسمش سالها در معرض بمباران عنصری بوده

که خود کشف و تصفیه کرده

ظاهراً سرچشمه ی آب مروراید چشمانش را هم

علت عفونت و ترک خوردگی پوست سرانگشتانش را هم

تا آخر عمر انکار کرده

ادامه مطلب ...

پدری

1.

زن صاحبخانه تلفن می زند و حال پدرم را می پرسد. با وسواس درباره عملش حرف می زنم و توضیح می دهم که حالش خوب است. تلفنمان با این جمله او تمام می شود:

 - قدر باباتو بدون خیلی مرد نازنینیه. خدا سایه اش رو از سرت کم نکنه!

با این جمله کلنجار می روم، به سایه پدرم می اندیشم و به امتدادش. سایه ای که به قول زن صاحبخانه بر سرم است و من از او بهره مند! سایه ای که هر سال سنگین تر می شود در زندگی ام! مادرم هم سایه اش به این پهناست؟

ادامه مطلب ...

...

مهر و مهرداریتان مستدام

 

مهرتان مبارک... 

 

 

                 

به بهانه مهر

اولین زمزمه های تحصیل دختران از آن میرزا صالح شیرازی بود که گزارشاتی درباره آموزش دختران اروپایی در سفرنامه اش آورده بود. وی که درحدود سالهای 1816_1819 م در اروپا به سر می برد از آموختن زبانهای مختلف، خواندن و ساز زدن، خیاطی و آداب خانه داری و طریقه رفتار با شوهران و منسوبان آنها توسط دختران حرفهایی زده بود که هم چنان ایرانیان را انگشت به دهان فرنگستان گذاشت ....

باز این دوره ناصری بود که تغییراتی در آموزش را تجربه نمود.به طور کلی دو نوع مدرسه در آن سالها تعریف می شد. نوعی از مدارس که موسسان آن اجنبی بودند. نظیر مدرسه آمریکاییان که تا سالها اجازه ثبت نام دختران مسلمان را نداشت و از 1254ه.ش. ناصرالدین شاه اجازه اش را داده بود. مهرتاج رخشان اولین زن مسلمان فارغ التحصیل این مدرسه بود.

ادامه مطلب ...

اندکی درباره اکوفمینیسم

اکوفمینیسم شاخه­ای از فمینیسم است که بین بوم شناسی و فمینیسم رابطه برقرار می­کند. استدلال اصلی اکوفمینیستها این است که « سرکوب مردسالارانه زیر عناوین سود و پیشرفت، طبیعت را از بین می برد.» (هام، 133:1382)

به طور کلی می­توان گفت «تمام اکوفمینیست ها بر سه مساله مشابه تاکید دارند: 1- روابط زنان با طبیعت،2 - ارتباط بین سلطه بر زن و سلطه بر طبیعت، 3- نقش زنان در حل مشکلات اکولوژیکی.» (هنشال،1385)

ادامه مطلب ...

فمینیسم و ماهیت آدم

بحث درباره ماهیت آدمی از مباحث مهم در فلسفه است. چگونگی نگریستن به این مسئله بخش مهمی از مبنای متافیزیکی هر دیدگاهی را تشکیل می دهد. فمینیسم به عنوان یک مکتب فکری دیدگاه خاص خود را دارد که با نقد به فلسفه آغاز می شود .

فمینیستها به جریان غالب فلسفه در بحث ماهیت آدمی نقدهایی را وارد دانسته اند. از نظر آن­ها آنچه فیلسوفان تحت عنوان ماهیت آدمی مورد بحث و نظر قرار داده اند نه ماهیت آدم به معنای عام آن که ماهیت مردان بوده است. به زعم آن­ها اگرچه سئوال اصلی ذیل «ماهیت آدمی چیست؟» مطرح می شود اما در واقع سئوال این است: «ماهیت مردان چیست؟ »

ادامه مطلب ...

داستان من و فمینیسم!

به فرزانه دوست سالهای دورم که اولین بار فمینیسم را با هم تجربه کردیم: 

سالها پیش زمانی که دختری 15 ساله بودم در یک گفتگوی دوستانه برای اولین بار با واژه فمینیسم مواجه شدم آنگاه که دوستم یکی از معلمانمان را _که اتفاقا بسیار دوست می داشتمش_ «فمینیسم» خواند. من بی آنکه بدانم فمینیسم به چه معناست با او مخالفت کردم زیرا که خوب آموخته بودم هر «ایسمی» دردسری به همراه می آورد. به خاطر دارم در باران پاییزی شمال راه خانه تا مدرسه را پیاده رفتم تا در ذهنم کنکاش کنم معلم عزیزم به چه دلیل فمینیسم است. بماند اینکه آنقدر این اصطلاح برای من و دوستم بیگانه بود که هیچ کدام تفاوت فمینیسم و فمینیست را نمی دانستیم و هر دو آن را اشتباه به کار می بردیم.

ادامه مطلب ...