قتل ناموسی، خشونت عریان

سه شنبه 6 اسفند ماه سال 1387


برای لیلا، دختری که در فرار همیشگی از مقتول شدن، از سایه خود هم می ترسید...

قتل‌های ناموسی، به قتلهایی اطلاق می‌شود که با انگیزه‌ی حفظ ناموس توسط خویشاوندان نزدیک زن، به دلیل برقراری رابطه با مردی خارج از خواست خانواده یا حتی مورد تجاوز قرار گرفتن از سوی مردی دیگر، انجام می‌شود. قربانیان این گونه قتل‌ها، اغلب زنان و دختران و یا مردانی که با آنها رابطه داشته و یا به آنها تجاوز کرده‌اند هستند.

بر اساس آمارهای سازمان ملل سالانه 5000 زن و دختر در اثر قتل‌های ناموسی به قتل می‌رسند. اگر چه بیشتر این قتلها در کشورهای جهان سوم واقع می شود اما محدود به این کشورها نیست.

ادامه مطلب ...

آخرین پنجشنبه اگر فرزند دختر دارید

شنبه 19 بهمن ماه سال 1387


پنجشنبه هفدهم بهمن ماه جلسه ما طبق روال هفته های گذشته با صحبت از جدیدترین اخبار دو هفته گذشته آغاز شد.قدم بعدی  انتخاب کتابی بود که باید برای هفته آینده بخوانیم . کتابهای زیادی از طرف فروغ و بقیه معرفی شدند و در نهایت کتاب معایب الرجال برای هفته بعد انتخاب شد.   

 بعد از گذشت ۴۵دقیقه رفتیم سراغ کتاب اگر فرزند دختر دارید. این هفته فصل ۳و ۴ اگر فرزند دختر دارید مورد بحث بود.فصل سوم این کتاب درباره بازی ها اسباب بازی ها وادبیات کودکان است. نویسنده معتقد است انتخاب اسباب بازی های متفاوت دختران و پسران نه از طرف خود آنها بلکه به اجبار و از طرف والدین و اطرافیان صورت می گیرد.درباره کتاب های درسی و ادبیات کودکان نیز نیز نظریات جالبی در این کتاب مطرح شده نویسنده معتقد است این کتاب ها نقش زنان را بسیار کم رنگ وکم اهمیت جلوه میدهند در حالی که همواره کارهای مهم و دشوار بر عهده مردان است. 

گروه در این باره با نویسنده موافق بودند اما در مورد انتخاب اسباب بازیها در دوران کودکی اکثرا خود را دارای آزادی عمل بیشتریث میدانستند . 

در فصل چهارم درباره کودکستان ها وبرخورد متفاوت مربیان با دختران و پسران بحث میکند وبه این نتیجه میرسد که برخورد غلط مربیان ناآگاه باعث سرخوردگی دختران و از بین رفتن اعتماد به نفس در آنها میشود. که دوستان به اینکه این تبعیض ها به صورت فاحشی تاثیر منفی بر دختران میگذارد معتقد بودند و اینکه این برخوردها باعث سرکوب استعدادها وتوانمندیهای دختران میشود.  در اینجا موضوع افزایش هرساله دختران در دانشگاه مخصوصا در رشته های فنی مطرح شد. و اینکه این آمار نشاندهنده توانمندی های دختران و برابری های آنان در زمینه های تحصیلی و یادگیری مخصوصا در درس ریاضی است که کاملا برخلاف نظر عموم است. 

آخرین موضوعی که از طرف تعدادی از بچه ها مطرح شد این بود که حضور زنان در اجتماع و دادن برابری  که باعث کم رنگ شدن نهاد خانواده و ضررهای ناشی از آن در غرب شده به دولت وآنان که در راس امور هستند این حق را خواهد داد که با جنبش های زنان به مخالفت برخیزند در این شرایط پاسخ و توجیه ما در این باره چه باید باشد؟؟چگونه میتوان جامعه ودولت را مجبور کرد  هزینه های این تحول وجنبش را بپردازد ؟؟

 

منا

فمینیسم چیست؟ فمینیست کیست؟

دوشنبه 14 بهمن ماه سال 1387


فمینیست در اصطلاح امروزی شخصی را گویند که طرفدار نسوان بوده از حقوق حقه آنان مدافعه می کند. برای تهوین احتیاجات و اصلاح وضعیات انفرادی و اجتماعی آنان مجاهدت می وزرد به عبارت اخری، پیرو و سالک مسلک «فمینیسم» می باشد.

فمینیسم بر دو نوع است: یک عده طرفداری از نسوان را از نقطه نظر منافع و خطوطات شخصیه خودشان تلقی نموده در پیش معبوده نساء زانوی پرستش به زمین می گذارند؛ طریق ثنا خوانی و مداهنه پیش می گیرند و از روی کمال تعبد، عواطف ردیه و احترامات سخیفه را که ممکن است در زنان موجود باشد، نوازش می کنند و می ستایند. برای تکمیل اسباب گمراهی ایشان درصدد گشودن راههای جدید و ایجاد ظلالتهای نو به نو می آیند...

اصل فمینیسم یعنی طرفداری واقعی از نسوان به کلی غیر از این است. مدافعین صمیمی حقوق زنان، فقط آسایش و استراحت مادی و معنوی خود زنان را در نظر می گیرد، جد و جهد می ورزد که وضعیت حیاتیه آنان را در توی خانواده و در خارج آن به هر صورت در آغوش هیئت جامعه، اصلاح و تصحیح نموده با قوانین موضوعه، حمایت کل از استقلال مادی و معنوی زنان به عمل بیاورد. آنان را به طرف یک تکامل هر چه تمام تر و یک سعادت ممکن الحصول ارشاد و هدایت نماید. بنابراین فمینیست حقیقی فضائل حمیده نسوان را تشویق و تشجیع کرده، از ضعف و ناتوانی های آنان متالم می گردد و در اصطلاح معایب ایشان از هیچ  نوع فداکاری کوتاهی نمی ورزد...

فمینا (تقی رفعت)

روزنامه تجدد،18 فروردین 1299ه.ش.


فروغ

انحصارطلبی زورمندانه

یکشنبه 13 بهمن ماه سال 1387


استثمار جنسیتی به مثابه گسترده ترین و در عین حال ریشه دارترین بی عدالتی تاریخی همچنان جزء لاینفک زندگی انسان هاست . از آنجا که بهره کشی نابجای بشر از زمینی که رویش می زید و دیگر موجودات زنده که خواسته و ناخواسته قربانی می شوند هم این قدمت را ندارد و علی رغم آن در رسانه ها هم به این موضوعات بیشتر از مسئله ی تبعیض اشاره می شود، لذا لزوم توجه به آن از نظرم مهم تر از مبحث حمایت از حیوانات و حفظ محیط زیست می نماید . چرا که در اکثر این انجمن ها که خودم حداقل با یکی از آن ها ارتباط دارم، باز هم این زنان هستند که فعال ترند .

روزی حدوداً هفت، هشت تا قرص در دوره ای سی، سی و پنج ساله . کاری است بس دشوار . سه دفعه در روز، به عبارتی می شود سی و دو هزار و هشتصد و پنجاه نوبت . سی و دو هزار و هشتصد و پنجاه بار آماده کردن قرص هایی که پدربزرگ باید استفاده می کرد . روزی سه مرتبه برای سی، سی و پنج سال . قطعاً کار سختی است . اما مادر بزرگ با کمال میل انجامش می داد، سر وقت و بدون ذره ای اهمال . طی سال های متمادی او وظیفه اش را به نحو احسن انجام می داد، با این که سواد نداشت و قرص ها حداقل دو و یا سه سال یک بار هم تغییر می کردند اما باز هم با دقت و علاقه ! این مسئولیت را به نحو احسن به انجام می رساند . در مقام مقایسه همین بس که در استفاده از تلفن هنوز که هنوز است مهارت ندارد ولی برای پدربزرگ از جان و دل مایه گذاشت . یک شب که همه ی بچه ها و نوه ها حضور داشتند، چون خیلی خیلی سرش شلوغ بود فراموشش شد که قرص ها را سر موقع حاضر کند و خدمت پدربزرگ بدهد . فراموشی همانا و نیش و کنایه های پدربزرگ حاکی از سرگرم بچه ها و نوه ها شدن و عدم توجه به او همانا . گویی این قرص ها متعلق به مادربزرگ بودند و نه پدربزرگ و براساس قانونی نانوشته این اوست که مقصر همه چیز است، حتی فراموشی پدربزرگ . اما مهم تر این که این برخورد فقط مختص آن شب نبود و شب ها و روزها به همین منوال می گذشت و چه می دانیم چه فشارها که به مادربزرگ نیامد . اصلاً شاید عدم یادگیری استفاده از این تلفن ها هم معلول همان فشارها باشد و واکنش او نسبت به هر چیزی که مربوط به حافظه است . فکر کن، چه حسی داری وقتی که نمی خواهی چیزی را به خاطر بسپاری که مبادا یادت رود . وقتی از حافظه بیزاری، فکر کن !

 

 

دخترها و پسرها، عروس ها و دامادها، نوه ها، خلاصه همه در خانه ی مادربزرگ و پدربزرگ جمع بودند . همه دور هم نشسته بودند . هر کسی از دری صحبت می کرد، بحث ها به صورت سه، چهار نفره بین بزرگ ترها در جریان بود و بچه ها هم این وسط یا مشغول گفتگو بودند یا با هم شوخی می کردند . مادربزرگ هم با بچه ها سرگرم بود . حواسش به همه بود تا کسی ناراضی نباشد، این کار همیشگی اش بود . به پدربزرگ که نگاه کرد یکی از آن نگاه های غضب آلودی که نیاز به توصیف ندارند نثارش شد . ابتدا توجهی نکرد، تقریباً عادت داشت و تازه در این سال ها دلیل اکثرشان را هم پیدا نکرده بود . نیم ساعتی گذشت . بشقاب های میوه خوری را روی میزها می گذاشت، از جلوی پدربزرگ می گذشت که باز همان صحنه تکرار شد . سری از روی پرسش تکان داد ولی پدربزرگ اعتنایی نکرد و رویش را برگرداند . مادر بزرگ اندیشناک به کارش ادامه داد . میهمانی به خوبی برگزار می شد و مادربزرگ راضی به نظر می آمد اما هر وقت که یاد پدربزرگ و آن نگاه هایش که چند مرتبه دیگر هم طی ساعات سپری شده تکرار شده بودند می افتاد حالتی از سردرگمی همراه با آشفتگی وجودش را فرا می گرفت . در ذهنش اتفاقات آن شب را مرور می کرد و همین طور به عقب باز می گشت که خاطرش آمد از وقتی دختر کوچک با خانواده اش که زودتر از دیگران رسیدند وارد شدند حالت پدربزرگ تغییر کرده بود . هر قدر بیشتر فکر می کرد تا دلیلی پیدا کند و از این رنج رهایی یابد، کمتر به نتیجه می رسید . به هر روی میهمانی به پایان رسید . بچه ها هر کدام تشکر می کردند و می رفتند تا دست آخر آن ها دوباره تنها شدند . مادربزرگ که خیلی وقت بود دلش برای یک دیدار دسته جمعی لک زده بود، شب خوبی داشت . البته نه خیلی خوب چون مدام ذهنش درگیر پدربزرگ می شد . فکر کرد او دیگر تحمل شلوغی را نداشته و می خواسته تنها باشد و این می تواند واکنشی به اصرارهایش برای ترتیب دادن میهمانی تلقی شود . پدربزرگ یک ساعتی هیچ نمی گفت و در اتاقش مشغول بود، اما همین که مادربزرگ لیوان چایی را که عادت داشت شب ها بنوشد را برایش برد با حالت تمسخر آمیزی گفت : "امشب خیلی زیبا شده بودی، خوشا به حال دامادها." مادربزرگ شستش خبردار شد جریان مربوط به قبل از مراسم است . از او خواسته بود که سبیلش را مرتب کند ولی به این دلیل که خیلی کار داشت و تا آمدن بچه ها زمان زیادی نمانده بود و در ضمن هنوز حتی آماده هم نشده بود نتوانسته بود این کار را انجام دهد . آخر شب مادربزرگ مغموم بود، غمی حاصل از حس تأسف، ولی نه از برای خود . تأسفی که باقی ماند و او تا چهار روز به آرایشگاه نرفت و تمامی وقت هایی را که به مشتریان داده بود لغو کرد تا کاری نکند که موجب شود هم جنسانش نیز مثل او تأسف بخورند . ولی فقط چهار روز، راه گریزی نبود، نگاه ها ادامه می یافت اما این بار با سرمنشأ متفاوت و این به ذهنش آمد که دیگر حتی تأسف هم نخورد، اما باز هم می خورد تا تنها شد .

 

کاوه

گزارش جلسه دبروز ...

جمعه 4 بهمن ماه سال 1387


جلسه دیروز گروه ۳ بهمن ۸۷ :بررسی فصل دوم از کتاب اگر فرزند دختر دارید نوشته النا جانینی بلوتی به انضمام چند مقاله با عنوان آیا مردان متحد فمنیسم هستند یا می توانند باشند بود . 

 

فصل دوم از کتاب مذکور بررسی دوران خردسالی است . کودک در حدود سه سالگی از جنس خود آگاهی یافته . رفتارهای بچه ها به دلیل پاسخ های متفاوت بزرگترها به آنها می تواند تشویق و یا سرکوب شوند . اولین فرایند تقلید است. کودک بسیاری از چیزها را با تقلید می آموزد. قدرت تقلید همگام با افزایش سن کاهش می یابد .  

همانند سازی فرایندی روانی است که از رهگذر آن فرد خصوصیت یا صفتی را از شخص دیگر جذب می کند. برای بهبود زندگی دختر بچه ها نباید آنان را به رقابت جویی با پسرها و تقلید از آنان واداریم بلکه باید به گزینش یکایک افراد مستقل از جنس آنان احترام بگذاریم و الگوهای متنوع تری را به کودکان عرضه کنیم .  

مطلب بعدی حسرت مردانگی است. نویسنده معتقد است دختر بچه ها متوجه تفاوت جسمانی با پسرها میشوند و حس میکنند چیزی کمتر از پسرها دارند. و نتیجه میگیرند که دارندگان آن چیز اعتبار و قدرت را نیز دارا هستند . بنابراین در حسرت مردانگی باقی می مانند. 

بچه ها در گروه با این بخش آخر موافق نبودند . تجربه آنها چیزی به نام حسرت مردانگی نبود و به یاد ندارند که در خردسالی در حسرت مرد بودن بوده باشند . و این تفکر را تفکر فرویدی می دانند که خود نوعی تفکر مردانه است . پس از بحث درباره کتاب با یک سوال صحبت به مقالات کشیده شد .تنها عضو مذکر گروه از بچه ها پرسید: س شما در برخورد با دیگران وقتی که با آنها وارد بحث درباره برابری جنسیتی می شوید چیست ؟  

دخترها تجربیات خوب و امیدوارکننده در بحث با دیگران نداشتند . اظهار نا امیدی و خستگی می کردند و گاهی احساس کردند که نمی توانند ارتباط برقرار کنند .کاوه اما تجربه اش متفاوت بود . او برخورد با زنان را راحت تر از مردان دانست . هرچند که در موارد معدودی توانسته بود جنس مذکر را هم تحت تاثیر قرار دهد. در کل معتقد بود که توانسته تاثیر بگذارد . 

به نظر گروه تاثیر جنبش های برابری طلب به دو سطح تقسیم شده : یکی سطح رویین یعنی سطحی که در جامعه و بیرون خانواده دیده می شود به مرور در حال تغییر و کمی امیدوارکننده است ولی سطح دوم سطح خصوصی و درون خانواده است که درآن برابری جنسیتی حل نشده و به سختی می توان آن را تغییر داد .  

آیا مردان باید وارد فمنیسم شوند ؟ فروغ معتقد است که بهتر است این انرژی که قراره گذاشته شود بیشتر برای زنان باشد چون انرژی کمتری را لازم دارد و تاثیر آن بیشتر است .  

بنابر نظر یکی از متحدان مذکر جنبش زنان : مردهایی که در جنبش های برابری جنسیتی هستند می خواهند همان سلطه مردانه را اجرا کنند. 

نتیجه :قطعا فیلتری نباید برای ورود مردان گذاشت. باید این حقیقت را پذیرفت که در سطح کلان و کارکردی مردان می توانند تاثیر مثبتی داشته باشند و تعامل با آنها ثمر بخش خواهد بود .با وجود این بهتر است انرژی ای برای ورود مردان گذاشته نشود ولی حذف هم نشوند .


غزال

مردانی کنار زنان

چهارشنبه 2 بهمن ماه سال 1387


«یک سال پیش از اعلان مشروطیت در ایران از راه روسیه و اسلامبول به اروپا سپس به مصر و حجاز و هند رفته در آغاز  جنگ جهانگیر پشین به ایران برگشته با دختر نوشین روان  حاج میرزا حسن رشدیه بنیانگذار آموزشگاه های جدید در ایران ازدواج کردم و در نخستین روز به وی گفتم که شما نباید از مردان رو بگیرید و باید برای رفع و آزادی زنان از کفن سیاه اقدامات کنیم.

همسرم در پاسخ گفت:اغلب و اکثر ملت زمامداران و پیشوایان ایران کاملا مخالف این مرام هستند ما را تکفیر و واجب القتل خوانده از هیچگونه اضرار و آزار کوتاهی نخواهند کرد.

جواب دادم اقدامات سری و با احتیاط خواهیم کرد و امیدوارم با تدابیر لازمه به مقصود برسیم. وانگهی چون مرام ما مقدس و نجات بخش ایران است، بر فرض اگر خون ما بریزند سبب آبیاری درخت مبارک آزادی زنان بیچاره و ستمکش این کشور خواهد شد. »

جملات بالا درد و دلهای «میرزا ابواقاسم آزاد» همسر شهناز آزاد مدیر مسئول روزنامه نامه بانوان است که در 1307مجمعی در شهر طهران در جهت رفع حجاب زنان به نام مجمع کشف حجاب تاسیس کرد و البته به خاطر این نو خواهی توبیخ شد!مجمعی که ابوالقاسم آزاد از آن به عنوان نمادی از ترقی خواهی و افتخار خود نام می برد مردان دیگری نیز داشت که از همان دغدغه های جناب آزاد برخوردار بودند.

از میان مردان مردان 100 سال اخیر تاریخ ایران نمونه های اینچنینی کم نیستند!

در مجلس اول حاج محمد تقی وکیل الرعایا نماینده همدان منتقد در شمار دیوانگان قرار دادن زنان شد و از حق رای زنان دفاع کرد. اگرچه به سخنانش چندان توجهی نشد.میرزا حسن تقی زاده؛ نماینده مجلس پیگیر پرونده دختران قوچان در مجلس اول بود.میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی از روشنفکران نام آشنای مشروطه خواه بودند که از وضعیت زنان انتقادها کردند. میرزاده عشقی شاعر و روزنامه نگار هم اشعاری در نقد وضعیت زنان به ویژه حجاب زنان در منظومه کفن سیاه و نمایشنامه ی آدم و حوا دارد.تقی رفعت روزنامه نگار، متخلص به فمینا، مقالاتی را درباره فمینیسم در روزنامه تجدد و ... ترجمه و تالیف می کرد.

یوسف اعتصام الملک پدر پروین اعتصامی هم دغدغه های مشکلات زنان را داشت.میرزایحیی دولت آبادی؛ برادر صدیقه دولت آبادی، همواره از خواهر خود حمایت می نمود.فرخ دین پارسا؛ همسر فخرآفاق پارسا، مدیر مسئول مجله جهان زنان و اولین روزنامه نگار زن تبعیدی هم همپای همسرش در این زمینه فعال بوده است.سید جواد خان سرتیپ؛ همسر  طوبی آزموده، موسس مدرسه ناموس همسر خود را در راه تاسیس مدرسه یاری ها نمود. آقا میرزا سید رضی رئیس الاطبا؛ هم از کمکهای مادی به دخترش مریم عمیدملقب به مزین السطنه، صاحب امتیاز و سردبیر روزنامه شکوفه دریغ نمی کرد و...

از جمله اولین متون فمینیستی که در ایران ترجمه شد کتاب «قاسم امین»با نام «آزادی زنان » است که از جمله فعالان حوزه زنان در مصر است که اتفاقا بسیار مورد توجه قرار گرفت و عجیب مرا به یاد «جان استوارت میل» می اندازد.

با این سابقه تاریخی 100ساله، من و دوستانم در جلسه آتیمان می خواهیم درباره چیزهایی از این دست سخن بگوییم که جایگاه مردان در بحثهای دفاع از حقوق زنان کجاست؟ آیا باید بخشی از توان جنبش صرف جذب مردان شود؟ آیا می توان به حضور مردان دلخوش بود؟ آیا...

حتما با شما در میان خواهیم گذاشت!

 

فروغ

فقط نــــــــــــــــــــــگاه زنانه و دیگر تقریباً هیچ

یکشنبه 29 دی ماه سال 1387


زمان به عنوان عنصر تعیین کننده اتمسفر حاکم بر داستان از منظر جنبه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، حالت گنگ و نامأنوس و بی مفهوم داشته و در پاره ای موارد مانند اختلاف سنی راوی و مرد زینت و سالهای آشنایی آنها در دانشگاه و اصولاً سالهای اولیه که داستان روایت می کند نسبت به سالهای پایانی که راوی در بیمارستان بستری است کاملاً غیر منطقی به نظر می رسد .

راوی با نام نبردن از خود و دادن لقب "مرد زینت" به معشوقش در واقع دنباله رو نظام فکری مخدوش حاکم بر جامعه که در آن از زن به عنوان عنصر درجه دوم و شخصی که علی القاعده تقریباً حقی ندارد نشان می دهد و جالب اینکه در جای جای داستان با تکرار و تأکید ضمنی ولی محسوس آن ولو با انتقادات جزئی که بر آن روح کلی خدشه ای وارد نمی سازد آن را مورد تأیید نیز قرار می دهد (به زن ها یاد داده اند که باید سکوت کنند، اشاره به توپ سنگی در صفحه 188، اشاره به سکسکه مادر راوی خلال صفحه 189، و این که راوی می گوید من هم مثل عزیز کم حرف می زنم که در واقع نشان دهنده مطیع بودن زنان است درصفحه 191) .

سیر داستان به عقیده من می خواهد القاگر این امر باشد که مردانی معشوقه انتخاب می کنند که در زندگی و رابطه زناشویی رسمی خود دچار خلأ هستند، اعم از این که همسر خود را دوست ندارند و یا همسرشان آنها را فریب داده! (راوی این را از زبان مرد زینت نقل می کند) و یا هرگونه اختلاف دیگر و یا حداقل سهواً به این موضوع دامن می زند و آن را تلویحاً تأییـد می نماید . همچنین به طور ضمنی اظهار می گردد که زینت از معشوقه داشتن همسرش اطلاع دارد ولی به خاطر آن که سال ها پیش همسـرش با اینکه چندین سال از او کوچکتـر بوده، او را به عنوان همسـر انتخاب کرده و این عمل از سـوی یک مرد لطـفی بی حد و حصر محسـوب می گردد، نسبت به این قضیه واکنشی نشان نمی دهد و مانند یک زن مطیع، خیاطی و آشپزی می کند و بدون دغدغه مشغول رتق و فتق امور خانه و بچه هاست . گرفتاری های کاری همسرش نیز که طی سالیان وضع اقتصادی اش بهتر می شود و با تغییر شرایط او نیز  تغییر کرده جای صحبتی برای زن نمی گذارد دلیلی است برای گذراندن اوقات بیشتر در بیرون از خانه و با معشوقه بودن !

به عقیده من ما در این داستان با مردی هوشمند رو به رو هستیم که در جوانی کاری بسیار تحسین برانگیز انجام می دهد و در واقع از سر دلسوزی (حقیقتاً این گونه است، کلاً تمامی مردان خیر، دلسوز و از خود گذشته اند) زینت را به عنوان همسر انتخاب می کند که مورد تمجید دایی اش هم قرار می گیرد و این عمل به زعم همه اعم از خانواده، آشنایان و دوستان و حتی محضردار کاملاً از خود گذشتگی محسوب می گردد . همچنین در دانشگاه با این که مشخص نمی شود چرا مرد در نظر راوی قهرمان جلوه می کند ولی تنها جذبه او که در داستان ذکر شده همین قهرمان بودن است . زیرکی های دیگر او نیز این است که وقتی دختر را به خانه اش می برد، او نباید به چیزی دست بزند، حتی برای یک بار هم آن طور که در داستان آمده اسم دختر را صدا نمی زند تا مبادا که نام او در جایی نا خواسته از دهانش بپرد . مرد برای خودش حلقه انتخاب نمی کند چون حلقه با گذر زمان بر روی انگشت اثر باقی می گذارد، وقتی کوبلن را به خانه می آورد می گوید که آن را از خانم دستفروشی خریده است و امثالهم . اما نکته اینجاست که با در نظر گرفتن موضوع لطف و دلسوزی اگر کسی هم از این مسئله با خبر گردد، علت حتماً این بوده است که ایشان در زندگی زناشویی خود از نظر جنسی و عاطفی ارضا نشده است و با اضافه کردن این مطلب که زینت او را فریب داده است موضوع کاملاً طبیعی جلوه می کند .

نکته دیگر اینکه راوی از معشوق خودش که این رابطه را با او برقرار کرده و به خواسته های کوچک او مثل صدا زدن نامش، استفاده از حلقه و ... تن نمی دهد ناراحت نیست، ولی در همه حال نسبت به زینت! احساس بدی دارد و دوست دارد این مطلب را باور کند که زینت مرد را فریب داده است و این گونه می خواهد مرد را از مذان اتهام خارج کند در صورتی که مقصر اصلی اوست . در واقع زن ها باز هم باید خودشان را مقصر بدانند نه مردان را و این نقض مطلبی است که نویسنده به آن انتقاد جدی دارد و آن اینکه چرا مرد همیشه مراد است و زن همیشه مرید ؟ راوی در چالش های ذهنی  خودش به زینت حسودی می کند، با او می جنگد، لعن و نفرین می کند و حتی می خواهد او را بکشد ولی چون با کشتن او باز هم از لحاظ فکری درگیر است از این کار صرف نظر می نماید و برای آرامش خودش می گوید که زینت تو هم مثل من هستی، یعنی هر دوی ما قربانی هستیم که این مطلب هم باز در تناقض با انتقاد از مراد و مرید بودن است .

 نویسنده در هنگام جشن ختنه سوران پسر همسایه پسر را در حالی که با افتخار در تخت خوابیده است توصیف می کند و این باز هم تأیید کننده فرهنگ عامه است که در آن مسائل مربوط به مردان نیاز به هیچ گونه پرده پوشی ندارد و حتی برای آن جشن برپا می شود ولی زنان باید ساده ترین مسائل خود را مخفی کنند . مورد دیگر اینکه، چرا راضی و راوی که وجوه مشترک زیادی با یکدیگر دارند، اصلاً راجع به مسائلشان با هم صحبت نمی کنند حتی هر موقع که بحثی پیش می آید از ادامه دادن آن طفره می روند و این باز مؤید جریان مرد سالار حاکم بر جامعه است که به زنان اجازه صحبت درباره مسائل خود را نمی دهـد . مرد زینت به راوی پیشـنهاد می دهد که کاغذی برای رابطه خود درست کنند ولی به این منظور که دچار مشکل نشوند نه اینکه او هم حقی دارد . تکرار دوباره این مطلب هم خالی از لطف نیست که چرا راوی اسمی از خودش نمی برد ؟ گویی خودش هم باور دارد که در زندگی نقشی نداشته و مثل یک سایه در خدمت مرد بوده است و از معشوق خود به نام مرد زینت نام می برد، مگر نه این است که خودش هم خود را به عنوان یک هویت زنده و غیر قابل انکار قبول ندارد ؟ در آخر هم برای جبران درد سقط جنین و تنهایی واقعی طی این سال ها با نهادن نام انتخابی راوی بر فرزند بهار همه چیز با خوبی و خوشی و به عنوان یک پایان خوب ختم می شود و این است مرهم تمام آلام یک معشوقه از زندگی با معشوقش، یک نام !!!

 

در داستان به نکات امیـدوار کننده ای نیز بر می خوریم ولی افسـوس اینکه، باز هم همـان روح مرد سالار حـاکم همچون چادری مانع از گسترش تلألو نور می گردد، مانع از پدیداری این اندک نکات می شود .

در ابتدای داستان نویسنده بسیار واضح و روشن به این مطلب اذعان دارد که همیشه و در هر شرایطی مرد مراد و زن ها ! مرید هستند . این اشاره بسیار درست است و اگر آن روح آزار دهنده وجود نداشت، این مسئله می توانست به نکته کلیدی و قدرتمند آن بدل گردد . همچنین از تضاد معنایی بین همدم و یک دم که در واقع حاوی فلسفه نگاه مردان است با زیرکی استفاده شده است . باز هم در اواسط داستان می بینیم که نویسنده روایت می کند که مادر راوی از راضی و مادر راضی از راوی دل خوشی ندارند چه آنها فاقد زنانگی که رکن اصلی وجودشان باید باشد هستند، نوع آرایششان تقریباً همانند پسرهاست، البته در اینجا نیز به یک تضاد برمی خوریم . چگونه دختری که مانند پسرها لباس می پوشد و این نوع پوشش در واقع زاییده تفکر و خط مشی اوست این سرنوشت را که متعلق به زنانی با زنانگی بسیار و با آن خط مشی است پیدا می کند ؟ چگونه مرد زینت خواستار ایجاد رابطه با کسی است که به احتمال فراوان جذبه زنانه ندارد ؟  ولی گذشته از این، این مسئله نشان گر تفکر مرد سالار است که زن را فقط با زنانگی می خواهد و به نظر من نویسنده سعی کرده این تفکر را حداقل مذموم جلوه دهد . جنبه دیگری که وجود دارد به اعتقاد من مقایسه ضمنی وضعیت گذشته و حال جامعه می تواند باشد، هنگامی که ازدواج مجدد پدر راوی مطرح می گردد می بینیم که او بدون هیچ ملاحظه ای به خانه آن ها می رود و هیـچ پرده پوشی در کار نیست ولی مرد زینت، راوی را از زینت مخفی می کند . کما اینکه او به زینت لطف کرده بود ولی پدر راوی حتی آن عمل را نیز انجام نداده است . هر چند باز هم در دل این نکته مثبت، نکته منفی دیگری نیز می بینیم و آن اینکه وقتی مـادر راوی به حالت قهر خانه را ترک می کند، با رفتن ریحـان و خانواده اش او با افتخار به خانه برمی گردد بی آن که اتفاقی افتاده باشد !

در پایان هم مسئله امیدوار کننده و بیشتر تعجب آور اینکه راوی برای اولین بار یک خواسته را برای مرد زینت مطرح می کند و آن داشتن یک خانه مستقل است تا از از خانه و نگاه سنگین خانواده آسوده شود و در حقیقت به دنبال راهی هر چند کوچک برای یافتن هویتی مستقل و دیگر است که می تواند به عنوان گره داستان مطرح شود، علی رغم اینکه با بی اعتنایی چند باره مرد زینت رو به رو می شود .


کاوه

و دیگران...

شنبه 28 دی ماه سال 1387


   رمان « و دیگران» نوشته محبوبه میر قدیری است که اولین بار در اردیبهشت سال 85 ، توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چاپ رسید. این کتاب در مورد زنی است  که سال ها دل در گرو عشق مردی دارد که دارای همسر و دو فرزند است. خواننده رمان از طریق راوی ،زن داستان، با دغدغه های این زن آشنا می شود . ما هیچ گاه در طول داستان با اسم واقعی راوی برخورد نمی کنیم. رمان ، به سبک جریان سیال ذهن ( جریان تداعی) نوشته شده است.  به عبارتی تمام داستان در ذهن راوی در حال جریان است. داستان از لحظه ای شروع می شود  که راوی، زینت، همسر مرد مورد علاقه خود را پس از سال ها، به طور تصادفی، در بیمارستان ملاقات می کند: « زینت من که می گویم کار خدا بود. و گرنه بعد این همه سال او...ه! من کجا و تو کجا؟» (ص1) راوی برای خارج کردن رحم خود در بیمارستان بستری است و زینت نیز برای زایمان دخترش بهار در بیمارستان حضور دارد.

    رمان « و دیگران » را می توان از منظرهای مختلف واکاوی نمود. درونمایه اصلی رمان در مورد یک زن است. نویسنده در این رمان کوشیده دغدغه ها و ترس های یک زن را هنگامی که نقش معشوق را در زندگی یک مرد ایفا می کند، از زبان خود زن روایت کند. با توجه این که مضمون رمان  زندگی یک زن است، یکی از مسائلی که در نقد رمان  « و دیگران» می توان به آن پرداخت بررسی ویژگی های این  زن و شرایط اجتماعی است که در رمان به تصویر کشیده شده است  و از طرف دیگر  بررسی جایگاه زن در مکان، زمان و شرایط اجتماعی حاکم بر کتاب است.

          

با توجه به درونمایه داستان، می توان گفت زاویه دید رمان « و دیگران» ، زنانه است . خود زن برای ما از دغدغه ها و جهان ذهنی اش می گوید.  در طول داستان، بارها بدن زن و تجارب بیولوژیک او به تصویر کشیده است. راوی داستان برای خارج کردن رحم خود در بیمارستان بستری است و بابت این جراحی بسیار آشفته است. نگرانی اش این است که پس از خارج کردن رحم زنانگی خود را از دست بدهد! سال های پیش مجبور به سقط جنین شده است زیرا جنین او حاصل یک رابطه نامشروع است. مدتی که راوی در بیمارستان بستری است، با زنانی برخورد می کند که برای زایمان به بیمارستان آمده اند. او به وضعیت این زنان غبطه می خورد  زیرا قرار است صاحب فرزند شوند. در حالی که او قرار است رحم خود را خارج کند. می توان این تقابل را در داستان   نماد و به نوعی نشان سرخوردگی این زن دانست.  « این زندگیم بود ؟ من قصد دادخواهی داشتم ؟ به کدام دادگاه زینت؟ من هیچ نگفته مجرمم. زنی با گذشته نامعلوم. زنی که نه سایه ای بالای سر دارد و نه کودکانی، کودکی حتی! من یک زن تنهایم زینت و تو ، همسر، مادر، حالا هم که داری مادربزرگ می شوی!»(ص27)در جریان تداعی ذهن، راوی به یادآوری خاطرات  دوران بلوغ و تجربیات اولین ماه های قاعدگی اش می پردازد ولی راوی خاطره خوشایندی از این خاطرات نیز  ندارد. کتاب بارها ما را به دنیای تجارب بیولوژیک زنانه می برد. در جای جای کتاب ، ترس زن از تنهایی، بی فرزندی، حس سرخوردگی و بی پناهی  او به تصویر کشیده شده است.

   در طول رمان با دیگر شخصیت های رمان ،از طریق راوی، آشنا می شویم: مرد راوی، زینت، همسر مرد راوی، بهار دختر مرد، راضیه دوست راوی، ریحانه و مادرش، که دوست بچگی های راوی بود و خانواده راوی و افراد در بیمارستان که در بخش های مختلف رمان، زن در مورد آن ها صحبت می کند.  با خواندن رمان از مرد راوی مسئله خاصی دستگیرمان نمی شود. او هم نام ندارد. او مردی است که زن داستان را  همیشه در پشت صحنه جریان  اصلی زندگی خود نگه داشته است . حتی اسم زن را به زبان نمی آورد تا به آن عادت نکند! او با زن  رابطه مخفی دارد . در قسمتی از رمان زن به نوعی دلیل بی هویتی  و دوگانگی خویش  را عادت به داشتن زندگی مخفی و چندپاره می داند . حتی شاید نداشتن نام هم به همین دلیل باشد: « راضیه می آمد کنارم. صندلی پیش می کشید و می نشست. نزدیک من. کسی جز ما در اتاق نبود، در اتاق بسته بود و ما، من و راضیه به نجوا حرف می زدیم. عادت کرده بودیم؟  عادت یا بیم؟ یا عادت به بیم؟ هر چه بود، بود دیگر، حضور داشت. آی خدا که چقدر دلم می خواهد داد بزنم ، بگویم نمی توانم، نمی توانم داد بزنم. مثل یک چریک بیشتر عمرم را مخفی زندگی کرده ام، اصلا دو تا رندگی داشته ام، زنی که اکنون این جا نیست، رفته است سفر و این، این زنی که منم. در این اتاق خاکستری. زنی که یاد گرفته مخفی باشد، به نجوا سخن بگوید و آرام آهسته در تاریکی بزید.»(ص 75)

    زینت همسر مرد راوی،  با توجه به توصیفات راوی زنی است آرام ،مذهبی، جا افتاده وده سال از مرد بزرگتر : « روسری را سفت و  قرص آورده بودی جلو، تا میان پیشانی و زیر گلو، با گیره ای سفید جمع کرده بودی و دسته های روسری سینه و شانه ها را پوشانده بود.»(ص 4)  با توجه به توصیفات راوی احساس می کنیم  که این زن، زنی خوشبخت است، سال ها در زیر سایه مرد با فرزندان خود زندگی آرامی داشته است. راوی نسبت به زینت احساس دوگانه ای دارد، گاهی از او متنفر است و گاهی نیز با او احساس همدردی می کند. ولی در کل زن ، زینت را خوشبخت می داند.  « حاجیه زینت خانم فقط چند دقیقه، چند دقیقه بنشین و به حرف های من گوش کن. گبر و لا مذهب نیستم. تازه گیرم که باشم، نگاه کن، آدمم. یک آدمی مثل تو، زنی مثل تو، ببین.  چه تفاوتی دارم با تو؟! بیست سال جوان ترم و این ، این بیست سال امروز که دیدمت دانستم بر من چه سخت گذشته و بر تو؟ نه حالا دیگر چهره ی تو نشان نمی دهد بیست سال از من بزرگتر باشی! هیچ به تو نمی آید جای مادر من باشی».(ص 1)  ولی در انتهای کتاب احساس نزدیکی عجیبی با زینت می کند :« نمی توانم. لب از لب نمی توانم باز کنم. بگویم چی؟ سال ها پیش یکی، یک نفر ...، تمام شده است زینت. تمام تمام. صدای گریه مرا می شنوی؟ بلند شده ای به من برسی؟ بغلم کن. تنت چه بوی خوبی می دهد! نوازشم کن. مشت های کوچک بسته ام را ببوس. امشب هم برای خودش شبی است!...»( ص 213)

     راضیه دوست بسیار نزدیک راوی است که در زمان بستری بودن زن در بیمارستان به عنوان همراه در کنار او می ماند. بین او و راضیه رابطه خواهری( sisterhood )عجیبی وجود دارد. آن ها در بسیاری از جهات شبیه هم هستند. در زندگی راضیه نیز اویی وجود داشته، ولی ما با اوی راضیه هم آشنایی خاصی پیدا نمی کنیم. راضیه نیز تجربه خارج کردن رحم را داشته است.  ازدواج نکرده و همانند راوی با خانواده اش زندگی می کند.  وضعیت آن دو بسیار مشابه یکدیگر است . ولی بیشتر شباهت های بین راوی و راضیه در سطح فردی و شخصیتی است . ریشه دغدغه های آن در ساختارهای اجتماعی نیست ، گویی مشکلات آن ها، مشکلات شخصی است و از اشتباهات و یا شاید بداقبالی های آن ها ناشی می شود. ما متوجه نمی شویم که چه شرایط زمانی ، مکانی و اجتماعی ، باعث به وجود آمدن این گونه مشکلات و دغدغه ها شده است. و این حجم عظیم شباهت در جای جای سنگینی می کند! یعنی همین که ما بپذیریم این دو دوستان بسیار صمیمی هستند کافی برای پذیرش تمام شباهت های آن ها؟!

     در بخش های مختلف رمان ارجاعاتی به خانواده راوی وجود دارد. خانواده ای که دارای مشکلات بسیاری است. پدری که به مادر ریحانه، دوست بچگی های راوی، دل بسته است. مادری که در مقابل خیلی از مسائل سکوت اختیار می کند. برادری که معتاد است و خواهری که موفق نشده ازدواج کند! در آخرین صفحات کتاب، بیشتر از قسمت های دیگر ، راوی به خانواده اش می پردازد. به نظر می رسد این تاکید در صفحات پایانی ، به نوعی علت یابی همه سرخوردگی های راوی در زندگی است. ولی ما متوجه نمی شویم دقیقا این مسائل خانوادگی چه تاثیری بر روی زندگی راوی گذاشته است.   علاقه پدر راوی به مادر دوستش  در کودکی بر تصمیم در مورد داشتن رابطه با مردی دارای همسر تاثیر گذار بوده؟مادر راوی چه تاثیری بر زندگی عاطفی دخترش داشته است؟ کتاب به این گونه  سوالات پاسخی نمی دهد.

      با توجه به مطالب گفته شده ، می توان نتیجه گرفت که رمان « و دیگران» نقد جدی به مسائلی که ریشه سرخوردگی های زن است ندارد.  در هیچ کدام از صفحات کتاب مرد به دلیل رفتارهایش با راوی مورد نقد  قرار نگرفته ، گویی رفتارش عادی ترین رفتاری است که یک مرد در این شرایط می تواند داشته باشد. زن بیشتر از این که مرد را مقابل خود ببیند همسر اورا در تقابل و سدی برای خواسته های خود می داند. البته گاهی نیز با او احساس همدردی می کند ولی باز، در آن لحظات مرد نیست که مورد سوال و واکاوی قرار می گیرد. در انتها علت مشکلات زن، مسائل خانوادگی، احساسی که زن نسبت به مرد داشته، و به عبارتی یک مسئله فردی انگاشته شده است.

 

پریسا

فرزند دختر و چالش های مردسالار

شنبه 28 دی ماه سال 1387


پنجشنبه بیست و شش دی ماه٬ سه تا پنج و ربع عصر٬ جلسه ی چندین و چندم و فصل اول "اگر فرزند دختر دارید ..." النا جیانینی بلوتی با ترجمه آقای پوینده .

طبق روال همیشه با خبرهای هفته و این بار دو هفته در حوزه های مرتبط با زنان و حضور تمامی اعضا آغاز کردیم . چند خبر از فروغ و پیگیری اش برای خبرهای بیشتر و انکارهای ما . در خصوص اخبار دست کم بیست و پنج دقیقه صحبت کردیم تا نوبت به کتاب رسید .

"اگر فرزند دختر دارید ..." 1974 (53-1352) نوشته و برگردان آن در 1376 انجام شده است . آن طور که بر می آید - حداقل از فصل اولش - خلاف استفاده از مطالب علمی بیشتر دارای تم ژورنالیستی است و با گذشت نزدیک به چهار دهه از زمان نگارش تکیه روی مطالب علمی آن نیز چندان عقلایی به نظر نمی رسد . احساسات در جای جای آن موج می زند و حالتی مانیفست گونه به آن می بخشد، کما اینکه مترجم در پیشگفتار هم متذکر می شود که کتاب حاضر درصدد انتقاد از زنان نیست و در جهت ایجاد خیزش در آنها نگاشته شده و حالتی انگیزشی دارد .

عضوی جدید، همانند گذشته معرفی های چندباره و امید به دیدارهای مجدد .

اما وجه تمایز این جلسه با جلسات پیشین که در ارتباط مستقیم با موضوع بحث قرارداشت بیان تجربه زیسته تک تک اعضا راجع به تولد، کودکی، نوجوانی و جوانی در خانواده و نگرش آن به معقوله ی جنسیت بود . جایی که مطالب جالبی از تبعیض علیه زنان و شروع آن از دوران قبل از بارداری و حین آن با انواع و اقسام تمهیدات برای تولد یک نوزاد پسر نقل شد . مطالبی از یک خانواده با چهار فرزند دختر، خانواده ای با شش دختر و یک پسر، دو دختر و یک پسر، دو پسر و ... . واکنش متفاوت و گاه همسان خانواده های طرفین در خصوص پسردار شدن که گویا مسئله ی محوری دوران بارداری است و اینکه منش در محبوبیت و مقبولیت فرزندان، نوه ها و نتیجه ها چندان مؤثر نیست بلکه این جنسیت است که تعیین کننده علاقه والدین به بچه ها می باشد .

اما خود کتاب، نویسنده در نقد تمامی آثار تبعیض پیش از بارداری، در طول بارداری و هنگام زایمان که اصلاً هم کم نیستند فعالانه می کوشد . به بیان مقبولیت جنس مذکر در اقوام مختلف - خاصه ایتالیا - از دیرباز تاکنون می پردازد و این که کلیه ی نشانه های خوب اعم از بالا رفتن وزن، افزایش زیبایی چهره، خوش خلقی مادر به هنگام بارداری حاکی از پسر بودن جنین است و بالعکس تمامی آثار بد نوید تولد یک دختر را می دهند و استثنا ها که به هیچ وجه کم هم نیستند خدشه ای را در این باورها سبب نمی شوند را یادآور می شود . او می گوید علاقه به پسرها ریشه در قوای جسمی و در نتیجه کمک مؤثرترشان در امرار معاش خانواده دارد، اما در ادامه به این مبحث می پردازد که پس از مهاجرت از روستاها به شهرها و پیدایش زندگی مدرن و تغییر شرایط و تحمیل هزینه های تحصیلی و تفریحی فزون تر آن ها به خانواده کماکان محبوبیتشان دست نخورده باقی مانده است . همچنین اعمال فشار خانواده در تلقین باورهای مردسالار به فرزندان که در پسرها به شکل القای حس شجاعت، اعتماد به نفس، برتری و در دختران با حس خجالت، حیا و  وابستگی همراه است و این مسئله که این فشارها در جهت ایجاد تمایز هر بیشتر میان دو جنس است . در ادامه بلوتی به اثرات مخرب این گونه اعمال بر روند شکل گیری شخصیت دختران می پردازد و روشن می سازد که عامل بروز اضطراب، ترس و عدم اتکا به نفس در آن ها رفتارهای نادرست جامعه و خاصه خانواده مردسالار است .

فصل دوم مورد بحث جلسه هفته آتی گروه است و ادامه ی کتاب نیز در جلسه بعد بررسی می شود که گزارشات مربوطه پیرو آن انتشار خواهد یافت .

 

کاوه

وقتی جنس دیگر نبود که ...

جمعه 27 دی ماه سال 1387


دم دمای غروب یک روز پاییزی بود . در اتاق راه می رفت که پای راستش تو بند کیف اداریش که به صندلی اتاق تکیه داده بود گیر کرد٬‌ تندی ملموسی در حرکاتش به چشم می آمد که به شور هم بی شباهت نبود . مهمانی سر شب شروع می شد . بالاخره این هم خودش  یه تنوعی محسوب می شد آن هم بعد از یک هفته ی نسبتاْ کسالت آور .

استحمام کرده و صورتش رو هم اصلاح کرده بود . تنها نگرانیش اتو کردن پیراهنی بود که موقع برگشت از محل کار خریده بود تا تو مهمونی شرکت کنه . چون تا به امروز به تعداد انگشتان دو دستش هم لباس اتو نکرده بود . با هزار زور و ضرب مشغول شد . اتو کردن جلو و پشت پیراهن خیلی ساده نبود ولی به هر زحمتی این کارو انجام داد . داشت به این فکر می کرد٬ اتو کردن هم کاری نداره که بعضی ها تا به حال این قدر بابت انجام دادنش سرش منت گذاشته بودند و همین طور یقه پیراهنو خیلی قشنگ و با طمأنینه اتو می زد و به خودش می بالید . همین که خواست آستین های پیراهنو اتو کنه مکث کرد٬ چند بار اونارو این ور و اون ور کرد تا بفهمه که چی کار باید بکنه . هر کاری کرد نشد که نشد٬ یک طرفو اتو می زد٬ اون طرفش چروک می شد . اون طرفو اتو می کرد٬ این طرف چروک بود٬ تازه هفت هشت تا خط آستین هم برای پیراهن درست کرده بود .

چندین و چند بار راه های مختلف رو امتحان کرد تا متوجه قسمتی از میز اتو شد که مثل بازویی از میز جدا شده و به طرف بالا اومده بود . تا چشمش به اون افتاد بلافاصله اون روزی رو یادش اومد که مشغول تماشای تلویزیون بود و خواهرش چند متر اون طرف تر مشغول اتو کاری بود - البته اون تازه از کار برگشته بود و خیلی خسته و خواهرش هم اون روز تو مرخصی بود - ! و از این قسمت برای اتو زدن آستین ها استفاده کرده بود . با لرزشی در کل اندامش حاکی از شعفی خاص که نیم آن از حس خوش قوی بودن حافظه اش و نیم دیگر مربوط به حل افتخارآمیز معضل آستین ها بود شروع به حرکت دادن اتو روی آستین ها کرد و بعد از حدود ده دقیقه پیراهن آماده پوشیدن بود . شلوارش رو از توی کمد بیرون آورد و همین طور که روی تخت می ذاشتش با نگاه کردن به پیراهن و نظر دوباره به شلوار از اتو کردن خودش خندش گرفت و لی این فکر که برای هفت و یا شاید هم هشتمین بار و اون هم پس از حدوداْ دو سال خیلی هم بد نبود٬‌ باعث رضایت مجددش شد .

پیراهن رو تنش کرد و دکمه ها رو یکی یکی می بست که یه دفعه دکمه ای روی زمین افتاد . اولش متوجه نشد و وقتی خودش رو توی آینه نگاه کرد تازه فهمید که یک دکمه سر جاش نیست و عصبانی شد٬ آخه اگه دکمه آخر بود حداقل می شد بره تو شلوار و معلوم نباشه و در ثانی اتو کردن یه پیراهن دیگه هم با احتساب آخرین تجربه اش دست کم سه ربعی طول می کشید . بدون ذره ای اتلاف وقت به دنبال نخ آبی و سوزن برای دوختن دکمه پیراهن گشت . خیلی سخت بود چون تا امروز حتی توجه نکرده بود جای یه همچین چیزایی کجاست که حالا بتونه پیداشون کنه . کشوی همه ی کمدها رو می گشت٬ از این اتاق به اون اتاق تا سرانجام تونست اونی رو که می خواست پیدا کنه . سوزن رو خیلی آسون نخ کرد چون تجربه این کارو از بچگی که برای مادر بزرگش سوزن نخ می کرد داشت . شروع کرد٬ سوزن رو از یک سوراخ دکمه عبور داد و از اون طرف پیراهن بیرون کشید ٬ در همین حین دکمه روی زمین افتاد . دکمه رو برداشت و این دفعه از پشت پیراهن سوزن رو فرو کرد و از سوراخ دکمه بیرون کشید . بعد باز هم نفهمید که چه جوری باید ادامه بده تا دکمه حداقل برای چند ساعت در جای خودش محکم دوام بیاره . چند دقیقه به همین منوال گذشت . دوباره سوزن رو برداشت و دوباره با پیراهن کلنجار رفت٬ از این طرف٬ نه از اون طرف٬ نه این طوری نمی شد . مدتی گذشت . سوزن رو از سوراخ دیگه پیراهن وارد کرد و از اون طرف کشیدش . در این بین خاطره ی اون عصر که توی ترافیک پشت ماشین خانمی که آهسته حرکت می کرد قرار گرفته بود براش تداعی شد٬ خیلی اعصابش خط خطی شده بود . چند دقیقه ای تحمل کرد ولی وقتی دیگه طاقتش طاق شد هر جوری بود در میان بوق ماشین های بغلی از کنارش رد شده و بهش گفته بود٬ عوض نشستن پشت ماشین بره پشت چرخ خیاطی بشینه . آخ که الان توی این موقعیت چقدر حوس دوخت و دوز و چرخ خیاطی کرده بود .

بالاخره چند باری سوزن رو وارد سوراخ های دکمه کرد و از اون طرف کشید طوری که به نظر می رسید که برای ساعاتی تکان نخواهد خورد٬ اما نکته این جا بود که چیزی از نخ نمانده بود تا اونو گره بزنه و کارو تموم کنه . خیلی عصبانی شد٬ به سرعت و با خشونت خاصی مشغول پاره کرن نخ شد . دوباره از اول شروع کرد . این بار حدود نیم متر نخ از قرقره جدا کرد تا دچار مصیبت قبلی نشه . سوزنو از این طرف به اون طرف با سرعت هر چه تمام تر حرکت می داد تا بالاخره تونست دکمه رو یه جورایی سر جاش محکم کنه٬‌ حدود چهل سانتی متر از نخ آبی از انتهای سوزن آویزان بود و پاندول وار تکان می خورد مثل دست دختر جوانی که چندین ماه پیش کنار خیابانی که ازش می گذشت هوا را می شکافت . گویا لاستیک ماشینش پنچر شده بود . یه حسی مانع از رد شدن بدون تفاوتش کرده بود٬ ماشین رو نگه داشت و به سمت آن خانم رفت . در عرض ده دقیقه لاستیک پنچر اتومبیل اون خانم رو با لاستیک زاپاسش عوض کرد . در آخر وقتی اون خانم ازش کلی قدردانی کرد به این فکر کرده بود که اگه لاستیک اتوبوس بود چقدر تشکر می کرد و حس رضایتی داشت که خودش هم نمی دانست دلیلش چیه . حالا خودش از مقایسه ابعاد اون لاستیک و دکمه پیراهنش اصلاْ احساس خوبی نداشت .

 

کاوه